فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

30 ام تیر

سلام بیمبو بیمبو بیمبو عزیزم از جمعه که تبلیغ کیکی بیمبو از عمو فیتیله هاشنیدی همچنن تکرار میکنی:بیمبو بیمبو بیمبو عزیزم امروز ساعت ١٠:٣٠ از خواب پاشدی. و خداروشکر خوب خوابیده بودی و میشه گفت سرحال پاشدی و عدسی واست درست کرده بودم گذاشتم جلوت با گوشت کوب،شروع به کوبیدن کردی و خیلی کم (شاید دوقاشق مربا خوری) خوردی. بعدش گفتی برش دار و گفتم سیر شدی برشدارم. و منم مث هر روز که با ترفند بهت میدادم بهت ندادم و دوست دارم کمکم خودت عادت به خوردن کنی. دیروزم واسه دادن ناهارت خیلی اذیت شدم آخرشم میلت نبود و نخوردی. عزیزم بعدش پاستیل خواستی و بهت دادم و جن تا خوردی بعدش بستنی خواسی و بهت دادم و کاکایو روشو خوردی و منم هیچی نگفتم و بعدش سفره پ...
30 تير 1392

29 ام

امروز شنبه اس و طبق معمول چون دو روز بابایی پیشت بود و امروز تنهایی تو خونه، خیلی کسل ساعت ٩:٣٠ از خواب پاشدی و راضیت کردم بریم آشپزخونه رو بشوریم  چون معمولا به آب بازی نه نمیگی و تخم مرغ آب پز دستت دادم و خودت پوستشو جدا کردی خیلی خوشحال شدم و بعدش یه ذرشو خوردی و گذاشتیش کنار!!!!!!!!!!!!! و گفتی ماهتابه بیار سرخش کن ای شیطون نه معمولا نیمرو بهت میدم(گفتیم تنوعی باشه) اصلا خوشت نیمد و نخواستیش. ای خدا جون کمک کمک دوباره نه صدباره غذا رو پس داد شلنگ آبو دستت دادم و تا سرگرم آب پاشی و... شدی ذره ذره بهت دادم و خودی. بعدش دیدیم دوباره کسلی و بی حوصله، رفتیم حمام و سفره و موکت آشپزخونه شستم و آب بازی ولی گ...
29 تير 1392

تولد بیست و دو ماهگیت مبارک عزیزم

  همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان فقط ساده می توانم بگویم تولد بیست و دو ماهگیت مبارک دختر زیبایم عزیزم دیشب بابایی ساعت00:30 بامداد ازماموریت برگشت و خیلی خسته بود و بعد از نوشیدن چای به جایگاه خوابش شیرجه زد. برخلاف شما که اصلا خواب به چشمات نبود و با هم پسته خوردیم و رفتیم تو رختخوابت و کتاب"دزده و مرغ فلفلی"(کتابی که من در کودکی عاشقشبودم و تقریبا همه رو حفظ بودم) و "یه بوته و دوبوته"(کتابناصر کشاورز که بسیار دوسش داری و اشعارشو داری حفظ میشی البته حفظ میشیم) از کتابخونت انتخاب کردم و به رختخو...
27 تير 1392

26

سلامی به گرمی این روزها امروز صبح خیلی کسل از خواب پاشدی تقریبا 9:30 بود و میخواستم واست نیمرو آماده کنم گفتی:"خاموشش کن" منم گفتم چشم بعد از حرفت پشیمون شدی و خواستی که واست درست کنم گذاشتم جلوت و یه تخم مرغتو خوردی بله خودت خوردی تا من رفتم تلفن جواب بدم اومدم دیدم تمام شده شاخم داشت در میامد اولا که خودت خوردی ثانیا که یه تخم مرغو خودت خوردی. احسنت نشون دادی که میتونی. بعدش رفتیم حمام و آب بازی و ... واست سبد بردم توش آب میریختی و دیدی آب توش نمیمونه برات جالب بود ولی خوشت نیومد و ترجیح دادی با همون قوطی خالی شامپوت بازی کنی و پر و خالیش کنی اومدیم بیرون واست سمبوسه آماده کردم عکس سمبوسه مامان ساز ریز و خوشمزه یکی شو خورد...
27 تير 1392

25 ام تیر

سلام عطر خوش زندگیم دوست دارم عزیزم صبح پاشدیم دیدیم تا جوجه نارنجی اه حال ناره و داره جون میده و جوجه بنفش هم با پا روش میگرده. خیلی ناراحت شدم. الهی شکر که حواست به واقعه نبود و متوجه نشدی... عصرانه واست پاپ کرن درست کردم و با آب ترشی لبو رنگش زدم و یه کوچولو خولدی عکس عصری رفتیم باشگاه، تو ماشین تا چشت به پمپ بنزین افتاد گفتی:"بنزین بزنیم"  ابتدا رفتی سرسره و تاب. از تاب که حاضر نیستی پیاده شی مخصوصا اگه ببینی بقیه پیاده نمیشن یا گریه میکنن تو هم ازهمون شیوه استفاده میکنی بعدش رفتیم شام. چنگال میزدی و چن تکه ای شنیسل خولدی. بعدش رفتیم پارک آزادی. سوار سه چرخه شدی و کمی ناآرومی و کمی بازی تا اینک...
27 تير 1392

30

عزیزم بعد از سفر این روزا خیلی نا آرومی و گریه های شدید وسر کوچکترین چیز گریه میکنی که میخوای بالا بیاری و...علتش هم اینه که چون چن روز واقعا دورت شلوغ بوده و عروسی و جشن و شادی الان تحمل خونه و تنهایی نداری ولی واقعا برام مقدور نیست که صبح ها که هوا گرمه بریم بیرون. الهی که زودتر دوباره عادت کنی و... ...
24 تير 1392

27

سین مثل سلام عزیزم تو خونه خیلی گریه میکنی و ناآرومی و بهانه گیری. عصری رفتیم خونه مامان جون سوار سه چرخت کردم و یه ساعتی تو  کوچه چرخوندمت خیلی بهت خوش گذشت ...
24 تير 1392

24 ام

سلام عشقم عزیزم صبح ازخواب نازکه بیدار شدی خدا رو شکر گیه نکردی وبا سیستم بای دادم(از ساعت 4:30 تا 8:30 به مطالعه و وبلاگ نویسی و لذت نت گردی پرداختم) اومدم پیشت و بوسه بارونت کردم و صبح بخیر و...  بهت گفتم امروز میریم خونه مامان جون و خوشحال شدی و آماده شدیم... تا از خونه زدیم بیرون دستتو سایه بونی کردی تا مانع رسیدن نور خورشید به چشمات بشه. به آفتابم میگی:"آشتاب" و معمولا تا میریم تو آفتاب این کارو میکنی و میگی:"آشتاب اذیتم میکنه." نا گفته نمونه که نقابم داری ولی بی استفادس و دوسداری دستاتو نقاب کنی صبحانتو تو راه و خونه مامان جون بهت دادم تا رسیدیم رفتی سراغ ممد دایی و تلاش کردی که بیدارش کنی ول...
24 تير 1392